درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها فروشگاه ساعت مچیhttp://">فروشگاه ساعت مچی
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
perances
شبی تاریک و پر از سکوت در اتاقم تنهاتر از همیشه... ناامید از فردایی روشن... بازم نقش چشمات در خیالم... تنها جایی که با همه بی قراریهام احساس آرامش میکنم... خاطرات با تو بودن در حال رفت وآمد در ذهنم هستن... هنوز چشم به راهتم دیونه... آخه چرا این نفسام تلخه واسم؟ ای کاش زودتر از موعود مقررم فرشته مرگ مرا به کام خویش می گرفت و این روح خسته را به آسمونا میبرد... هر جا که باشه دیگه بدتر از این جا که نیست... شاید این جوری یک بار بمیرم... ولی الان همه لحظاتم شده مردن و زنده شدن... بذار حداقل یک کم از قصه عشقمون بگم تا شاید خوابم ببره... یکی بود یکی نبود غیر خدا هیچکی نبود یکی عاشقی بود که یک معبودی داشت... عاشقه دل خوش به وجود معبودش بود و پرستش اون بالاترین عبادتش بود... نمیدونست که یک روز الهه اش میره دنبال سرنوشتش و اونو تنها میزاره... و هیچی جز یادش براش یادگاری نمیزاره... نشنیدم چی گفتی: یک کم تندتر بگو: چی! روزهای شاد هم داشتیم! خوبه! ولی میدونی چیه: این حرفتم باور میکنم آره روزهای شاد هم داشتیم ولی این قدر روزای غمگین داشتیم که شادیهای کوچیکمون لا به لای دریای غمها گم شدن... شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 21:3 :: نويسنده : zahra
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید: پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود و معامله به این ترتیب انجام می شود ……………. جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 11:50 :: نويسنده : zahra
پنج شنبه 12 آبان 1390برچسب:, :: 1:45 :: نويسنده : zahra
یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:, :: 19:45 :: نويسنده : zahra
چهار شنبه 11 خرداد 1390(بازدید ),
سپیده
:: 19:47 :: نويسنده وبگرد :
نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد. نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را خواندم. نگاهم کرد دل به او بستم. نگاهم کرد اما بعدها فهمیدم فقط نگاه میکرد تو بگو وقتی خواب بودم چه کسی مداد رنگیشُ برداشت و فاصله ها رو پٌررنگ کرد ؟؟ از او که رفته نباید رنجشی به دل گرفت آنکه دوستش داریم همه گونه حقی بر ما دارد حتی حق آنکه دیگر دوستمان نداشته باشد نمی توان از او رنجشی به دل گرفت بلکه باید تنها از خود رنجید که چرا باید آنقدر شایسته ی محبت نباشیم که دوست ما را ترک کند ... و این خود دردی کشنده است ...
یه شوهرم نداریم شب که دیر میاد خونه ببینه رو کاناپه خوابمون برده دلش بسوزه دیگه دیر نیاد!
امشب دلم خیلی گرفته ... خیلی ... بغض داره خفم میکنه ... نمی دونم به کجا پنـاه ببرم! احساس میکنم هیچ کس و هیچ چیـز نمیتونه آرومم کنه جـز ... جــز تـو ...! امشب چـرا اینجوری شدم؟! ... گریه امونم رو بریـده ... احساس میکنم دارم خفه میشـم ...
کاش امشب یکی بـود که بـاهـاش حـرف بزنم یـا اگـر کسی هم بـاشه، حرفهـای من از جنس دیگری ست، کسی چیزی نمی فهمه از اونـا ... دیگه گریـه نمیذاره تـا بنویسم ... دارم شعـر لالایی مو از حفظ میکنـم ..........
لالایی چشمـای خیسم لالایِـی دستــای تـنهـا پس کجاست اونکه دوستت داشت چـــرا تــو مـــونـــدیـــو غـمـهــا لالایی مـاه شب مـن لالایی تنهـا گل یـاس ایـن لبـای خشـک و پرپر خیلی وقته بی تو تنهـاس لالایی چیک چیک بـارون لالایـی دلـه پـر از خـون پــس کـجـایی نـازنـینـــم دارم میشم بی تو داغـون لالایی موجـای دریـا لالایــی مـاهی مـرده این عـاشق یکه و تنهـا تـو رو از یـادش نبرده لالایــی نیـلوفر نـاب لالایی همـزاد مهتـاب از همون شب که تـو رفتی پـا نزاشته به چشـام خـواب لالایی سنـگ صبـور لـحظه هـا لالایی هق هق و گریه بی صدا دل من دشت پـر از لاله و خـون داد و فـریـاد میـزنــه گــلم بـیـا لالایی آهــوی دربنــد و اسـیر لالایی چشمای ناز و بی نظیر پـس چـرا یـارم نیـومد از سـفـر میدونـم برمیگرده گـر چه دیـر لالایـی یــاس دلتنـگم نخـواب لالایی بـازم بمـون در تـب و تـاب ایــن شـبـا رو تـا ســحـر بیـدار بمــون واسه خوبیـاش رو عشـق من بتـاب
|
||||||||||||
|